انتخاب و تصمیم گیری: می خواهم یک کارافرین شوم!
یکی از مراحل مهم در فرایند کارآفرینی، تصمیم گیری و انتخاب است. جایی که ما به خود میگوییم: من میخواهم کارآفرین بشوم و مسیر کارآفرینی را طی کنم.»
البته قاعدتاً چنین اتفاقهایی به صورت لحظهای روی نمیدهند و طی یک روند، شکل میگیرند.
اما اغلب، یک اتفاقِ محرک یا Trigger Event وجود دارد که ضربهی نهایی را میزند. به این مثالها توجه کنید:
در جست و جوی ایده و فرصت:
ایده یابی و جستجوی فرصت، یکی دیگر از مراحل کارآفرینی است.
میدانیم که هر جرقهی ذهنی، یک ایدهی ارزشمند نیست و هر ایدهی ارزشمند، ااماً یک فرصت کارآفرینی نخواهد بود.
ارزیابیهای اولیه در این مرحله، میتوانند بسیار مهم باشند؛ چون به ما کمک میکنند که از میان ایدههای مختلف، گزینهای را انتخاب کنیم که شانس موفقیت بالاتری دارد.
توانایی تشخیص فرصتها آنقدر در کارآفرینی مهم است که گاهی اوقات در تعریف کارافرین، به این نکته اشاره میکنند که تفاوت اصلی کارآفرین با دیگران در این است که چشم او، به یافتن و دیدنِ فرصتها حساس است.
تبدیل فرصت و ایده به (محصول):
اگر فرصت را به محیط نسبت داده و ایده را به ذهن کارآفرین مربوط بدانیم، میتوان گفت که محصول، تلاقیِ ایده و فرصت است.
چه بسا فرصتهای اقتصادی و ارزشمند فراوانی در اطراف خود ببینیم، اما ایدهی مناسبی برای بهرهبرداری از آن فرصتها به ذهنمان نرسد؛ یا حتی ایدهی جذابی هم به ذهنمان برسد، اما نتوانیم این ایده را به یک محصول (کالا یا خدمت) تبدیل کرده و از فرصتِ ایجاد شده، استفاده کنیم.
آموزشهایی که در زمینهی توسعه ی محصول جدید مطرح میشوند، میتوانند در این مرحله از فرایند کارآفرینی مفید باشند.
طبیعتاً محصول خوب به تنهایی نمیتواند به یک کسب و کار خوب و موفق تبدیل شود.
بحثِ مدل کسب کار بر همین اساس شکل گرفته است. مدل کسب و کار میخواهد معماری کلی کسب و کار شما را مشخص کند و نشان دهد که المانهای مختلف کسب و کار (از جمله محصول، مشتری، منابع کلیدی، جریان نقدی، ساختار هزینه و فعالیتهای عملیاتی) چگونه در کنار هم قرار میگیرند و ساختمان کسب و کار شما را میسازند.
طرح تجاری، نقشهی عملیاتی راهاندازی کسب و کار است.
به فرض اینکه محصول را به خوبی طراحی کردهایم و مدل کسب و کار قابلِاتکایی هم تعیین و ترسیم کردهایم، لازم است نقشهی عملیاتی مسیر را هم مشخص کنیم. در واقع، به راه اندازی کسب و کار به عنوان یک پروژه نگاه کرده و مراحل اجرایی این پروژه را تعریف و تدوین کنیم.
از جمله اینکه دقیقاً چگونه شروع میکنیم و چه مراحلی را طی خواهیم کرد و هر یک از منابع را در چه زمانی و به چه میزان لازم خواهیم داشت. ساختار سازمانی، پیش بینی فروش، تجزیه و تحلیل ریسک و سایر موضوعاتی که معمولاً در طراحی اولیهی محصول و تعیین مدل کسب و کار، چندان جدی گرفته نمیشوند، در این مرحله مورد توجه قرار میگیرند.
حاصل همهی این تحلیلها و بررسیها، همان چیزی است که به عنوان طرح کسب و کار یا طرح تجاری میشناسیم.
من در سال ۱۳۴۰ به دنیا آمدم. مادرم، همسر دوم پدر بود. پدر از همسری دیگر ۸ فرزند داشت و مادرم که بعد از فوت همسر اول به ناچار با پدر ازدواج کرده بود، باید بار زندگی و تربیت ۳ فرزند یتیم دیگرش را هم به دوش می کشید. آغاز کودکی من، در محرومیت از حداقل های زندگی سپری شد. اما این تنها مشکل نبود، تقدیر، محبت واقعی پدر را نیز از من سلب کرد و حتی مرا مجبور ساخت در همان دوره کودکی، زمانی را از مهر مادری دور باشم. سرما، تنهایی، گرسنگی و بی محبتی، تمام چیزهایی بودند که در آن دوران، همراه من بودند.
به قسمتی از خاطرات وی میپردازیم:
من کودک دل شکسته و تنهایی بودم که برای زنده ماندن تلاش می کردم. تلاشی سخت و طاقت فرسا… روزهای پنجشنبه و جمعه به گورستان می رفتم تا شاید با شستن قبرها، اندک درآمدی به دست آورم و کمک خرجی برای مادر باشم با پای در خاک و گل می دویدم و با سطلی پر از آب در دستم، سنگ قبرها را می شستم.آب از روی سنگ تا روی خاک های جلوی پایم سر ریز شد. گل لای انگشتان پایم لغزید و چشم به دستان پیرمردی داشتم که آرام آرام، سنگ قبر عزیز از دست رفته اش را نوازش می کرد. منتظر بودم پولم را بدهد تا بروم و قبر دیگری را بشویم.چشمان آن پیرمرد به پاهایم دوخته شد و من پاهایم را محکم تر در خاک فرو کردم… و او با تاسفی عمیق، زمزمه کرد: وای بر من، وای بر ما!!! آن مرد مهربان مرا با خود برد و کفشی پلاستیکی برایم خرید. هدیه ای ارزشمند برای کودکی تنها، این کفش ها هنوز از بهترین خاطرات و ارزشمندترین دارایی های من هستند.البته در آن سن و سال من هم دنیایی از آرزوهای قشنگ داشتم، مثل آرزوی همه بچه های هم سن و سال خودم، هرچند متفاوت از آنها زندگی می گذراندم.
(کار عار نیست)
کالسکه ای داشتم با واکس های رنگارنگ و مشتری هایی که براقی کفش شان را به دستان من می سپردند. همیشه از خواندن سرگذشت آدم هایی که با ایجاد اشتغال به نوعی در چرخیدن چرخ صنعت و تولید این کشور سهم داشتند، لذت می بردم. داستان زندگی کسانی را خوانده بودم که توانسته بودند با همت عالی خویش، منشاء تحولات بزرگی در کشور باشند. من با الهام از آنان، می خواستم روزی هم چون آنها، در صنعت سرزمینم تاثیرگذار باشم و در خود توان آن را می دیدم.
ن زندگی من بی فروغ نبود چشمان مادری مهربان، چون ستارگان تابنده، شب های تاریک مرا روشن می کرد و بارقه های امید را در دلم زنده نگه می داشت. در دنیای واقعی چیزی جز فقر و سرما در کنارم نبود و هیچ کجا، آغوش گرمی به استقبالم نمی آمد، اما همیشه در کنارم مادری بود که به من درس آدم بودن» را عاشقانه می آموخت.
شروع کسب و کار وی:
در ابتدای جوانی، اولین تجربه خود را در کسب و کار جدی به دست آوردم و مشغول فرش فروشی شدم اما فرش فروشی آنی نبود که بتواند روح پرخروش مرا راضی کند. می خواستم وارد فضای تولید و صنعت بشوم. به اتفاق چند دوست، واحد تراشکاری ای را راه اندازی کردیم و این اولین تجربه به من می آموزاند که برای موفقیتی بیشتر باید به کار گروهی اعتماد کرد. در آن روزها با گروهی آشنا شدم که پیمانکاری پوشش سوله را انجام می دادند. در این کار وارد شدم اما سوالی مهم، ذهن کنجکاو مرا به خود درگیر ساخته بود. سوال من این بود: ما چه چیزی را پوشش می دهیم؟ پیدا کردن پاسخ به این سوال زندگی مرا تغییر داد. در جست و جوی پاسخ، به سوله رسیدم و تلاش کردم فن آوری آن را بیاموزم و در نهایت به خود گفتم: پوشش را ول کن، به سراغ سوله سازی برو.
این کار راحت نبود چون من یک جوان کم سن و بی تجربه بودم و بنابراین دنبال این بودم که ببینم چگونه می توانم این کار را آغاز کنم. به همین خاطر، به همراه چند دوست، تمام توان خود را جمع کردیم و برای دریافت موافقت اصولی به اداره صنایع اراک رفتیم.
سال ۵۹ بود، هنوز قم بخشی از استان تهران به شمار می رفت. به تصور اینکه نمی توان در حریم ۱۲۰ کیلومتری تهران، کارگاهی احداث کرد، زمینی را در مامونیه زرند ساوه مهیا کردیم، بعد به سراغ گرفتن موافقت اصولی رفتم.
مدیر کل صنایع استان مرکزی به جدیت با درخواست سوله سازی من مخالفت کرد. هرچه تلاش کردم راه به جایی نبردم. شش ماه گذشت و مایوس رو به تهران گذاشتم. عنایات الهی بار دیگر مرا مورد لطف خود قرار داد. در بین راه تصمیم گرفتم به دوستانم، آن خبر ناگوار را بدهم. پس به اولین دفتر مخابراتی که رسیدم، توقف کردم. آنجا روستایی بود به نام ابراهیم آباد در نزدیکی سه راه سلفچگان. تلفن خراب بود و می باید معطل می ماندم. پیرمرد مسوول آن، زمانی که تب و تاب مرا دید، پرسید: چه شده است که اینگونه بی تابی؟ و من ماجرای شش ماه دوندگی بی حاصل را تعریف کردم و آن مرد هم داستان ابراهیم آباد و تلاش ۳۰ ساله ابراهیم نامی برای احداث قنات را تعریف کرد و گفت که چگونه آن مرد موفق شده است و من درسی دیگر آموختم هیچگاه برای رسیدن به هدفی که به آن ایمان دارم، مایوس نشوم. حتی اگر مجبور باشم ۳۰ سال تلاش کنم.
قطعا ملاقات من با آن پیرمرد، موهبتی الهی بود. بلافاصله برگشتم و با انگیزه ای مضاعف چنان کارم را پیگیری کردم تا بالاخره موافقت اصولی تاسیس کارخانه سوله سازی را دریافت کردم.
مدیریت وی:
معتقدم یک صنعتگر باید در گام نخست یک مدیر با تدبیر باشد. مدیری که بتواند فضای کاری را بشناسد، نیازهای جامعه را درک کند، توانایی راهبری و هدایت داشته باشد و از همه مهم تر بتواند خصوصیات و شرایط کار گروهی را درک کرده و به آن پایبند باشند. کار در صنعت به هیچ وجه حرفه ای انفرادی و فرد محورانه نیست. برخلاف تصور، سرمایه یک نهاد تولیدی، پول نیست. ماشین آلات هم حداکثر ۱۰ درصد سهم دارند. اما مهم ترین سرمایه، وجود گروهی از جوانان مشتاق است که با مدیریتی خوب، تعهد و همت والا، کارآفرینی را آغاز می کنند.
کار افرینان انسان هایی با اشکال خاص و متفاوت نیستند بلکه دید و نگرش انها به موضوع با افراد دیگر متفاوت است و سطح نگرش انها بالاتر از دیگران است و این باعث میشود دیگران در پرتو چنین افرادی به مشاغل خوبی دست یابند.
ایا کارافرینان قهرمان نیستند؟باید به شما بگویم که بله انها با ایده و دید متفاوت نسبت به خود و شرایط جامعه کمکی بزرگ در حق افرادی در سطح کشور انجام میدهند.انها هیچکدام به دنبال ایده های بزرگ نیستند و با ایده های کوچک و وسایلی کم راه خود را اغاز میکنند و پله های ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارنددر کشور ما کارافرینان بسیاری در حال زحمت و کوشش اند که نیاز به پشتوانه دارند.بیکاری الان فقط مختص به افراد با سن های بالا نیست و جوانان کشور ما نیز که دارای مدرک های تحصیلی بالایی هستند طعم تلخ بیکاری را چشیده اند پس حال نباید کمکی به قهرمان های کشورمان بکنیم؟؟
حسن اکبرزاده روانشناس و مشاور خانواده درباره آسیب های روانی بیکاری اظهار کرد: از حدود ۲۰ سالگی سن جوانی شروع میشود که در جامعه امروزی تقریبا برای اکثر افراد با ورود به دانشگاه همزمان است و افراد با ورود به دانشگاه نقش جدیدی را میپذیرند یعنی نقش آنها از دانش آموزی به دانشجویی تغییر میکند.همین تغییر نقش ااماتی برای خود دارد مواردی مانند سعی در اخذ موقعیت شغلی، تلاش برای مستقل شدن، موفقیتهای تحصیلی در مقاطع مختلف و دغدغه ارتباطات عاطفی و. همچنین بدون داشتن منبع مالی نسبتا مناسب مسیر رسیدن به اهداف دیگر خیلی دشوار میشود.
اکبرزاده همچین گفت: جوان پر از انرژی است و انرژی جوانی مثل سیلی میماند که اگر از قبل پیش بینیهای لازم انجام شود و در مکانهای مناسب سد بندی صورت گیرد این انرژی هدر نرفته و در مسیر رشد فردی و اجتماعی صرف خواهد شد اما اگر تمهیدات لازم در زمان مناسب شکل نگیرد این نیرو تخریب کننده است و میتواند شرایط سلامتی فرد و جامعه را به خطر بیندازد.
او گفت: برای جلوگیری از این اتفاقات بهتر است پیش بینیهای لازم، ایجاد زیر ساخت ها و زمینه سازی لازم صورت گیرد و به نیروی جوان اعتماد شود که به مراتب هزینههای کمتری در مقایسه با تخریبهایی که این قشر به جامعه وارد میکنند را دارد.
اکبرزاده با بیان اینکه اعتیاد نیز یکی دیگر از مشکلات عمده جامعه امروزی است، افزود: پژوهشهای فراوانی دلیل اصلی اعتیاد را بیکاری میدانند و عدم اشتغال با رایج شدن اعتیاد در جامعه ارتباط مستقیم دارد که هزینههای سنگینی را تحمیل جامعه میکند.
این روانشناس درباره آسیبهای رایج دیگر ناشی از بیکاری، گفت: مشکل در تصمیم گیری مناسب، کاهش عزت نفس، تضعیف اعتماد به نفس، مشغله ذهنی مدام وشدید، تمرکز پایین، مشکلات شدید اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بی بند وباری، افسردگی، پرخاشگری، جامعه ستیزی، افزایش مشکلات خانوادگی، زیاد شدن طلاق و. از آسیب های بیکاری است او تصریح کرد: موتور انگیزشی جامعه طراوت و شادابی نیروی جوان است که پایه و اساس این شادابی زایندگی، تولید و خلاقیت نیروی جوان است و یکی از موثرترین عوامل برای شکل دهی موارد فوق استقلال فکری و استقلال مالی نیروی جوان است که در اثر اشتغال ایجاد میشود.
درباره این سایت